loading...

گوشه هـآیـی از زِنـدگآنـی پُـر فراز نشیب

بازدید : 229
چهارشنبه 15 مهر 1399 زمان : 16:38

صبح مامانم در رو باز کـرده و میگه گوشیت رو بده خواهرت کلاس داره ! به قدری ترسیده بودم که داشتم میلرزیدم میگم مامان این چه وضعشه ؟ یکم آروم تر خب !
بعدش بچه‌ها میگن امروز با عمه کلاس داریم مامان میگه امروز میخوان برن مصاحبه (لحن خاصی داره تو این موارد مامانم ) بابات میگفت دعوت شده ! ببین تو این لحظه‌ها بغض خفه ام میکنه ، میخوام بمیرم الـان که دارم مینویسم اشکام همین طوری دارن میریزن . چایی ریختم داشتم میومدم بالـا مامانم میگه کجا ؟ میگم اتاقم ؟ میگه چخبره اونا ؟ گفتم اینجا چه خبره که بخوام بمونم ؟ میگه چیکار داری ؟ میگم میخوام برم کد بزنم ! میگه بشین سرجات نمیخواد

منظورم از ۱۰۰ نظر چه بود
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی