صبح مامانم در رو باز کـرده و میگه گوشیت رو بده خواهرت کلاس داره ! به قدری ترسیده بودم که داشتم میلرزیدم میگم مامان این چه وضعشه ؟ یکم آروم تر خب !
بعدش بچهها میگن امروز با عمه کلاس داریم مامان میگه امروز میخوان برن مصاحبه (لحن خاصی داره تو این موارد مامانم ) بابات میگفت دعوت شده ! ببین تو این لحظهها بغض خفه ام میکنه ، میخوام بمیرم الـان که دارم مینویسم اشکام همین طوری دارن میریزن . چایی ریختم داشتم میومدم بالـا مامانم میگه کجا ؟ میگم اتاقم ؟ میگه چخبره اونا ؟ گفتم اینجا چه خبره که بخوام بمونم ؟ میگه چیکار داری ؟ میگم میخوام برم کد بزنم ! میگه بشین سرجات نمیخواد
بازدید : 229
چهارشنبه 15 مهر 1399 زمان : 16:38